ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

ترانه ی شیرین زندگی

ترانه مامان

ترانه عزیزم در تاریخ 1391.06.04چشم به این جهان گشود و زندگی مامان شادی و بابا سعید رو سرشار از عشق و امید کرد

 

 فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 دخترم ترانه 4شهریور ماه نودویک با وزن3.350 وقد 52سانت درساعت13:55دقیقه چشم به جهان گشود وحس قشنگه مادری رو به من هدیه کرد.

سن

ترانه 2 سال و 2ماه و 22 روز سن دارد ...
26 آبان 1393

دو سالگیت مبارک عشقم

دختر ناز و شیرین زبونم امروز سالروز زمینی شدن شماست به خاطره وجودت از خدای بزرگ ممنونم عاشقانه دوستت دارم ...
4 شهريور 1393

یک سال با خوش اهنگ ترین ترانه دنیا

همونطور که قبلا هم گفتم به خاطر دیر درست کردن وبلاگ گزیده ای از خاطرات دختر نازم رو در طول یک سال میذارم .                                                                 اولین باری که ترانه خانم رو بردیم حموم به کمک مامان شهناز بود منم فقط ایستاده بودم و خوب نگاه میکردم تا یاد بگیرم و دیگه همیشه خودم گلم رو ببرم حموم خیلی ساک...
7 دی 1392

مادرانه

..دوست دارم بی امان از تو و عشقم نسبت به تو بنویسم.. خدایا سپاس می گویم برای هدیه ارزشمندی که به من عطا کردی..خدایا این لذت بی اندازه را به همه زنان ارزانی کن..بگذار دیگران هم با تمام وجود این روزها را تجربه کنند.. خداوندا مراقب فرزندم  باش.. از روح پرسخاوت و مهربانت به او ببخش.. پروردگار من، کمکم کن صبور باشم و مهربان، لطیف باشم و پر حوصله، اراده ای داشته باشم پولادین، نیرویی داشته باشم عظیم برای پرورش و تربیت و آموزش هدیه زیبای خودت..نگذار شرمنده تو و هدیه باشکوهت شوم..مثل همیشه بال خودت را بر زندگی من بگستران..می خواهم در کنار خانواده ام زیر سایه تو خوشبخت باشم فقط زیر سایه تو.. برای عشقی که به من داشتی و داری س...
21 شهريور 1392

واکسن یک سالگی

روز سه شنبه 5 شهریور ماه رفتیم خانه بهداشت تا ترانه خانم واکسن یک سالگیش رو بزنه ازشب قبل کلی استرس داشتم و خیلی هم نگران بودم چون تازه یه کم حالت بهتر شده بود به خاطر ویروسی که شب تولدت گرفته بودی. رفتیم داخله اتاق به همراهه مامان شهناز ولی چون طبق معمول من طاقت سوزن خوردن شما رو نداشتم  سپردمت دسته مامانی و خودم منتظر موندم که بیایید گوشام رو تیز کرده بودم ببینم صدایی ازت میاد یا نه که یهو دیدم مامان شهناز گفت بریم .منم متعجب پرسیدم  مگه زد؟؟؟ گفت بله دخترمون هم خیلی خانم بود هیچی نگفت فقط نگاه میکرد خیلی خوشحال شدم که اینبار اصلا گریه نکردی خدارو شکر خیلی اروم بودی شبش هم اصلا تب نکردی و مشغوله شیطنت و بازی بودی حالا دیگ...
20 شهريور 1392

روز تولد پاره تنم

روز تولدت بهترین روزه رندگیم بود حسه شیرینه مادری روزی که حس کردم کامل شدم بزرگ شدم کوه شدم روزی که بخاطره ورودت حاضر بودم تمام سختی های دنیا را با جون بخرم تا فقط در اغوشت بگیرم و از عطر تنت مست بشم  بعد از نه ماه انتظار قرار بود بیایی و زندگیمون رو پر رنگ تر از گذشته کنی و عشقه من و بابا سعید رو کاملتر کنی.  یه حسه عجیبی داشتم از اینکه قرار بود لمست کنم رو در رو ببینمت اخه عادت کرده بودم  به دست و پا زدنات به اینکه قلبم با هر تپش قلبت بزنه به اینکه مواظبه خوردنم راه رفتنم خوابیدنم    نشستنم و....  باشم که یه وقت فرشته نازم اذیت تشه  نه ماه بود که تمامه عطرها و لوازم ارایشامو کنار گداشته بودم که یه وق...
18 شهريور 1392

فرشته کوچکم روزت مبارک

دخترکم قشنگم هستی من زیباترین گلم  روزت مبارک امروز 16 شهریور ولادت حضرت معصومه (س)  و روز دختر  است ومن خیلی خوشحالم که خداوند فرشته مهربونی مثل تورو به من هدیه کرده عاشقانه دوستت دارم ...
16 شهريور 1392

یه کم دیر به فکر افتادم مامانی

امروز 13 شهریور یهو به ذهنم رسید که برات وبلاگ درست کنم میدونم یه کوچولو دیر شده اما  ماهی رو هر وقت از اب بگیری تاره است سعی میکنم یه کمی از اتفاقاتی که توی این یک سال گذشته برات اینجا بذارم البته یه دفتره خوشگل داری که مامان از لحظه به لحظه که شما تو دله مامان اومدی تا وقتی که با اون پاهای کوچولو و خوشگلت پا به این دنیا گذاشتی برات نوشته که جاش محفوظه و به موقعش بهت میدم 
13 شهريور 1392
1